وقتی دفاع – ضدحمله تبدیل به ایده اصلی شد
- فوتبال مدرن
- رسول مجیدی
- سپتامبر 2, 2020
- 0
- 875
- 9 دقیقه خوانده شده
فینال لیگ قهرمانان ۱۹۹۴-۱۹۹۳: میلان ۴ – بارسلونا صفر
پیروزی خیرهکننده روسونری مقابل «تیم رویایی» بارسلوناییها، دورهای جدید در فوتبال به وجود آورد: بازی با تاکتیکهای واکنشی و ضدحملهای»
هیچ شکی درباره چیزی که در فینال لیگ قهرمانان سال ۱۹۹۴ در زمین پیش آمد وجود ندارد.
در یکی از رختکنها، تیم رویایی یوهان کرویف٬ قهرمان جام باشگاههای اروپای دو سال قبل وجود داشت که سه بار پشت سرهم لالیگا را برده بود و در رختکن دیگر میلانی بود که هیچیک از زیباییها و ظرافتهای بارسلونا را نداشت و تیمی بود که شانس کمتری داشت.
کرویف قبل از بازی گفت: «بارسلونا مدعی اصلی است. ما کاملتر، رقابتیتر و با تجربهتر از فینال ۹۲ در ومبلی هستیم. میلان هیچکدام از اینها که گفتم نیست. آنها بازیشان را بر اساس دفاعشان طراحی کردهاند و ما بر اساس خط حملهمان.».
این نقل قول به خاطر تکبر و دستکم گرفتن رقیب خوشنام نیست. با این همه بیشترین چیزی که از منطق کرویف میتوان فهمید، فرض این است که تیم عملگرا، تیم واکنشی را شکست میدهد و بازی زیبا حقیقت است.
در سال ۱۹۹۴ «حمله به برتری اولویت دارد» یک فضیلت غالب بود. ولی ۲۵ سال بعد، تاکتیسینهای دفاعی (آنهایی که عملگرایی و ضدحمله را ترجیح میدهند) همچنان در فوتبال حکمرانی میکنند. روش فابیو کاپلو در آتن شروع همه اینها بود یا حداقل تفکر «کاتانچیو» را احیا کرد، تفکری که خط دفاعی قوی را بر چیزهای دیگر اولویت میداد.
پیروزی شوکه کننده ۴ بر صفر میلان مقابل بارسلونا فقط به معنای روزی نبود که تیم رویایی مرد در واقع روزی بود که تاکتیکهای واکنشی دوباره زنده شدند.
اگر به گذشته نگاه کنیم، واضح است که سهلانگاری بارسلونا مقابل ذهن تاکتیکی سختکوش کاپلو، نتیجه معکوس داد.
«شما تیم بهتری از آنها هستید، شما باید بازی را ببرید» قسمتی از پیام کرویف به بازیکنانش بود. این دقیقاً همان دیدگاهی است که میتواند در دست تیمی باشد که روی نقاط ضعف رقیبش تمرکز کرده است.
سیستم کاپلو درست مثل تیم امروز آنتونیو کونته یا دیهگو سیمئونه، کاملاً در مورد کار سخت، عملگرایی، فروتنی و خنثی کردن نقاط قوت رقیب بود و همین بارسلونا را از هم پاشید.
کاپلو پیش از آنکه ضدحملههای بیرحمانهای از جناحین انجام دهد، به تیمش دستور داد فقط در نیمه زمین خودشان دست به پرس بزنند و خط هافبک بارسونا را با یک دیواره باریک از کار انداخت.
ضربه قوسدار دژان ساویچویچ از فراز سر آندونی زوبیزارتا که گل سوم را شکل داد و گل چهارم که توسط مارسل دسایی، هافبک دفاعی تیم به دست آمد از نقاط به یادماندنی آن نتیجه تحقیرآمیز بود.
کرویف بعد از بازی در رختکن ساکت بود. دورهاش تمام شده بود . بارسلونا دیگر بعد از آتن جامی نبرد و کرویف در سال ۱۹۹۶ بالاخره اخراج شد.
سبک مربیگری کرویف و کاپلو دو نقطه مقابل یکدیگر بود و پیروزی دومی بر اولی سمبلیک و حتی سیاسی بود؛ اگر دیدگاه کرویف با آرمانگرایی سوسیالیستی کاتالونیا پیوند خورده بود، پیروزی ۱۹۹۴ میلان دقیقاً در همان شبی به دست آمد که سیلویو برلوسکونی، رئیس باشگاه، انتخابات پارلمان را برد و اجازه یافت تا یک دولت جدید راستگرا در ایتالیا را سر کار بیاورد.
رویای کرویفی مرده بود و حالا نوبت سبک جدیدی برای بازی بود؛ از پیش تعیینشده، منطقی و به طور آشکارا، پذیرفتن خصوصیتهای تخریبی.
سقوط بارسلونا تأثیری فوری در فوتبال اروپا گذاشت. سری آ ایتالیا در اواخر دهه ۹۰ سلطه پیدا کرد و سه دوره بعدی لیگ قهرمانان به وسیله لویی فن خال، مارچلو لیپی و اوتمار هیتزفلد به دست آمد؛ سه مربیای که با واکنشگرایی، اولویت دادن احتیاط بر خلاقیت و تصمیمات متغیر شناخته میشوند.
دوران پسا کرویفی در سال ۲۰۰۶ وقتی ایتالیای لیپی جامجهانی را با یک فوتبال خشک و دفاعی کسب کرد، دوباره به اوج رسید،
این دوره کمی بعد توسط پپ گواردیولا که روشهای استادش در بارسلونا را احیا کرد، به پایان رسید اما خلأ نبود یک دههای کرویف آنقدر طولانی بود تا سبکهای جدید دیگری در فوتبال خودشان را جا بیندازند.
قطعاً رهبر معنوی آنها خوزه مورینیو بود. مردی که عمداً خودش را مقابل رقیبش گواردیولا قرار میداد؛ کسی که از بیاعتبار کردن بازی زیبای کرویف لذت میبرد، کسی که در دهه ۲۰۰۰ با فوتبال دفاعی به قدرت رسید؛ و کسی که بدون پیروزی ۴ بر هیچ میلان برابر بارسلونا در آتن این فرصت در فوتبال را پیدا نمیکرد.
حضور یکساله بابی رابسون به عنوان مربی بارسلونا در فصل ۱۹۹۶-۹۷ با اینکه او جام در جام اروپا و کوپا دل ری را برد و لالیگا را فقط ۲ امتیاز کمتر از رئال مادرید به پایان رساند، اغلب به عنوان یک ناکامی به یاد آورده میشود.
با این همه، ماجرا اصلاً ربطی به نتیجه نداشت. دنبال کردن سبک بازی کرویف همیشه چالشبرانگیز بوده و رابسون برای این کار خیلی پیر بود. به همین دلیل مترجمش (مورینیوی جوان) واسطه او و بازیکنان شد.
در بارسلونا موقعیت مورینیو فراتر از یک مترجم بود. او نقش مهمی در تاکتیکها داشت و با دوستانه رفتار کردن با بازیکنانی مثل گواردیولا، جزئیاتی را به برنامههای رابسون اضافه میکرد.
مسیر مربیگری مورینیو شاید هیچوقت بدون فرصت منحصر به فردی که برای ایجاد ارتباط بین رابسون و بازیکنانش به دست آورده بود، شکل نمیگرفت. رابسون هم شاید هرگز به بارسلونا نمیآمد اگر تیم کرویف بعد از شکست ۴ بر صفر مقابل میلان از هم نمیپاشید.
تاریخ فوتبال مدرن نشان داده که گرایش به بازی باز یا فشرده، حمله یا دفاع، مالکیت یا ضد حمله همیشه در نوسان بوده. هر وقت یکی از آنها در رأس بوده، دیگری به عقب رانده میشود.
از دهه ۱۹۷۰، توتال فوتبال هلندی و کاتناچیوی ایتالیایی به طور گستردهای پایههای این دو طرز فکر متفاوت را بنا نهاده بودند با اینکه جنبشهای فرهنگی معمولاً یک روند تدریجی و چند وجهی هستند اما در مه ۱۹۹۴، یک بازی فوتبال، همه چیز را تغییر داد.
کاپلو و کرویف رقبای تمام عیاری بودند، ملاقات آنها در فینال لیگ قهرمانان لحظهای بود که دو مکتب فکری متناقض و متضاد را در مقابل هم قرار داد، یکی از آنها پیروز شد و دیگری پلههای سقوط را طی کرد.
بنابراین وقتی مرد ایتالیایی مچ مرد هلندی را در یکی از بزرگترین رقابتهای فوتبال اروپایی خواباند، آینده این ورزش دوباره از نو تنظیم شد.